الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

هفته بیست و چهارم و یه عکس جالب

در هفتۀ 24 دوران بارداری به طور طبیعی یک جنین 21 سانتی متری با وزن 630 گرم دارید. پوست بدن او قرمز و چروکیده است زیرا هنوز چربی کافی ندارد و چشم‌ها همچنان بسته است. در این هفته جنین، دهان را باز و بسته می‌کند و با شنیدن صداهای بلند و حرکات شما به لگد پرانی می‌پردازد ؛ یعنی قادر است به محرک‌های خارجی پاسخ دهد. در این هفته جنین نخستین حس از حواس پنجگانۀ خود ، یعنی حس لامسه را تجربه می‌کند به گونه ای که با خم و راست کردن خود ، بدن خویش را لمس می‌کند و انگشتان خود را می‌مکد ؛ همچنان که پس از تولّد نیز به این کار ادامه می‌دهد.       برگرفته از سایت http://drranjbar-rafabess.i...
26 مرداد 1390

دردونه مامان ورودت به 6 ماهگی مبارک !

دردونه جونم از امروز وارد ٦ ماهگی شدی . این چند روزه تو اداره سرم شلوغ بود و فرصت نکردم از اتفاقهای این چند روزه بنویسم الانم با اینکه کار داشتم اما دلم نیومد که امروز که ماهگردته!نیام اینجا . یکشنبه هفته قبل یعنی ٩/٥/٩٠ برای بار سوم رفتم سونوی دکتر طهماسبی که یکی از سونولوژیست های معروف اهوازه و خیلی به سختی نوبت میده اما من با استفاده از بند پ تونستم واسه آخر شب نوبت بگیرم .دل تو دلم نبود تا دوباره ببینمت اما اینبار به بابات اجازه ندادن بیاد داخل!وقتی روی تخت دراز کشیدم زل زده بودم به مانیتوری که بالای سرم نصب شده بود و دنبالت میگشتم . اما نمیدونم چرا ایندفعه خوب نتونستم ببینمت و مثل دفعه قبل واضح نبود!دکت...
22 مرداد 1390

دلم واست تنگ شده جونم

درسا جونم عزیزترینم دلم واست تنگ شده امروز از صبح خیلی دلتنگت شدم و میدونم که باید حدود 4 ماه دیگه واسه دیدن روی ماهت صبر کنم اما از صبح که بیدار شدم دلم واسه دیدن روی ماهت پر پر میزنه دکتر واسم سونو نوشته اما بهم گفته بود که چون هفته 17 رفتم سونو و مشکل خاصی نداشتم صبر کنم تا چند وقت دیگه بگذره بعد برم سونو اما من نمیتونم تا اون موقع صبر کنم میخوام برم سونو تا دوباره اون دست و پاهای فینگیلیت را از تلویزیون دکتر!* دوباره ببینم .وقتی یاد اون باری می افتم که رفتم  سونو و تو دستهای نازت را واسم تکون میدادی و دلم واست یه ذره میشه قربونت بره مادر! من که همیشه توی همه کارهام عجول بودم و دوست داشتم همیشه همه چی زوده زود انجام...
8 مرداد 1390

هفته بیستم و صدای تق تق دلم!

دخترم (وای اولین باریکه اینطور صدات میزنم!) دخترم دخترم دخترم ......... نازنینم . عسلم . زندگیم . نفسم . الان 20 هفته است که من و تو با هم هستیم نصف راه را برای در آغوش گرفتنت و دیدن روی ماهت اومدم بین من و تو کوه بزرگی قرار گرفته که برای رسیدن به تو من باید به تنهایی از این کوه عبور کنم و الان رسیدم به بالای کوه و نصف مسیر را اومدم و هرچه بیشتر ازین مسیر میگذرم  بارم سنگین تر میشه و با دقت بیشتری باید قدمهام را بردارم تنها چیزی که به من امید وانرژی میده شوق دیدن تو هست دخترم پاره ای از وجودم  هدیه آسمانی من،  پس تا پایان راه صبر کن تا وجود نازنینت  پاداش من در خط پایان باشد.  چند وقتی بود که منتظر تکونهات توی دل...
4 مرداد 1390
1